Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the gooya domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (این پیام در نگارش 6.7.0 افزوده شده است.) in /home/safirshu/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114
شب‌ها از غم مردم سوریه خوابش نمی‌برد – سفیر شوشتر
Notice: Trying to access array offset on value of type bool in /home/safirshu/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Notice: Trying to access array offset on value of type bool in /home/safirshu/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Notice: Trying to access array offset on value of type bool in /home/safirshu/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Notice: Trying to access array offset on value of type bool in /home/safirshu/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

Notice: Undefined variable: parents_count in /home/safirshu/public_html/wp-content/plugins/afzoneha-breadcrumbs/widgets/DynamicBreadcrumbs.php on line 656

شب‌ها از غم مردم سوریه خوابش نمی‌برد


Notice: Trying to access array offset on value of type bool in /home/safirshu/public_html/wp-content/plugins/elementor-pro/modules/dynamic-tags/tags/post-featured-image.php on line 36

 

یک معلم قرآن که بارها همسرش را در مرز شهادت دیده و پرستار مجروحیت‌های مختلف حضور ده ساله‌ی او در مرزهای ایران و عراق بوده است، این بار خیلی زود در می‌یابد که ماجرا مثل ۱۱ بار گذشته نیست و خبر مجروحیت، فقط زمینه سازی برای دادن خبر شهادت مرد زندگی اوست. مردی که ۱۰ بار در دفاع برابر حمله بعثی‌ها به ایران مجروح شده؛ یک بار در سوریه و مقابل تکفیری‌های دعش و النصره و بار دوازدهم شهید می‌شود و پیکرش هم دست همان تکفیری‌ها می‌ماند که برای بازگرداندن آن تقاضای پول نقد می‌کنند و در نهایت، همسر شهید هادی کجباف، خانم احمدی زاده به صراحت می‌گوید که نیازی به هیچ معامله ای نیست و آنان آنچه را که برای خدا داده‌اند، پس نمی‌گیرند…
به گزارش سفیر شوشتر، گفت و گوی جامعه‌ی خبری تحلیلی الف را با همسر شهید هادی کجباف می‌خوانیم:

اولین سؤال را از آخر قصه شروع کنیم؛ چطور از شهادت همسرتان مطلع شدید؟
۳۱ فروردین، خبر شهادت ایشان ابتدا از طریق سایت‌های طرفدار داعش منتشر شد که اعلام کرده بودند پیگر شهبد کجباف نیز نزد آن‌هاست و دوستان و آشنایان متوجه شده بودند. ظاهراً دوستان و همرزمان همسرم نیز از شهادت وی مطلع بودند و قصدشان این بوده که کمی دیرتر این موضوع را به ما اطلاع دهند؛ اما با پرس و جوهایی که خانواده بعد از خبر آشنایان انجام دادند خبر شهادت شهید کجباف از طرف همرزمان شهید نیز تأیید شد؛ اما باز هم موضوع را به من نگفتند؛ ابتدا گفتند که وی فقط مجروح شده است، چون ایشان سابقه مجروحیت را در تابستان سال گذشته داشتند. نهایتاً چند ساعت بعد از بقیه افراد خانواده بنده نیز از شهادت وی مطلع شدم.

برخورد شما چطور بود؟ چطور فکر می‌کردید در مورد این اتفاق؟
قضیه شهادت هادی مثل سکه، برای من دورو داشت از یک طرف چون می‌دانستم آرزوی شهادت داشت، برای شهادتش بسیار خوشحال شدم که همسرم به آرزوی خود رسیده است و خوشحال شدم که ما افتخار خانواده شهید بودن را پیدا کردیم و از جهتی فقدان و فراغ وی برایم دشوار بود.

چقدر انتظار شهید شدن ایشان را داشتید؟
از زمانی که ایشان به سوریه رفتند با توجه به خطراتی که در سوریه وجود دارد و شهامتی که از ایشان سراغ داشتیم، شهادتش را احتمال می‌دادیم. خودش نیز در تمامی سال‌های دفاع مقدس عشق شهادت داشت و شهادت برایش نه امری محتمل که ضروری می‌نمود و می‌توان گفت که هادی در طول این ۳۲ سال که با من زندگی کرد ۳۲ هزار بار در ذهنم شهید شد و هر بار به نحوی نوع شهادتش در ذهنم مجسم می‌شد؛ بنابراین امری جدید و غافلگیرکننده برای من نبود. در جنگ سابقه ۹ بار مجروحیت و همچنین ۲ بار شیمیایی شدن را داشتند و حتی همسرم یک بار هم سابقه اسارت را داشت که قبل از رسیدن به خاک عراق، از دست بعثی‌ها فرار کرده بود. هادی برای دهمین بار در سوریه مجروح شد و برای یازدهمین بار هم مجدد در سوریه مجروح شدند و دوازدهمین بار دیگر به شهادت رسیدند.

حتی بعد از جنگ نیز ما احتمال شهادت ایشان را می‌دادیم چون همسرم معتقد یود که حتی بعد از قطعنامه نیز نمی‌توان به بعثی‌ها اعتماد کرد و به واسطه این موضوع تا مدت‌ها ایشان به همراه همرزمانشان در منطقه جزیره مینو از مرزهای ایران در برابر حمله احتمالی رژیم بعثی مراقبت می‌کردند و این موضع سبب شده بود که ما همواره احتمال بدهیم ایشان حتی بعد از قطعنامه نیز ممکن است به شهادت برسند.

واکنش شما در برابر تصمیم شهید کجباف برای عزیمت به سوریه چه بود؟
من خیلی خوشحال شدم زیرا من و همسرم در این موضوع کاملاً هم عقیده بودیم و هیچ زمان در این کارها با وی مخالفت نمی‌کردم حتی این بار من پیشنهاد دادم که ایشان را در این سفر همراهی کنم و گفتم دوست دارم در این عمل سهمی داشته باشم؛ ولی هادی گفت آمدن تو موجب می‌شود تا در میدان نبرد دست بسته باشم زیرا باید یک چشمم نیز مراقب شما باشد و با گفته وی بنده نیز منصرف شدم. ما با هادب مخالف نبودیم زیرا هر انسانی و هر مسلمانی با دیدن فجایع گروه‌های تکفیری در منطقه دلش به درد می‌آید و دوست دارد در حد توان خود به زنان و کودکان مسلمان و مظلوم منطقه کمک کند. هادی نیز بعد از دیدن این فجایع اصلاً آرام و قرار نداشت و و شب‌ها از غم مردم سوریه خوابش نمی‌برد. شب تا صبح دنبال راه حلی بود برای کمک کردن به مردم سوریه و با توجه به دشواری و تفاوت جنگ در سوریه نسبت به دفاع در برابر عراق، شهید کجباف به دنبال جمع آوری گروهی از همرزمان معتمد و کارکشته برای عزیمت و کمک به مردم سوریه بود.

آخرین بار چه زمانی به سوریه عزیمت کردند و ایشان را دیدید؟
برای آخرین باری که همسرم قصد رفتن به سوریه را داشتند بنده نیز اصرار داشتم که با ایشان بروم که مخالفت کرد. قبل از تعطیلات نوروز گفت چند روزی را برای زیارت همراه فرزندان و عروس‌ها و داماد و نوه‌ها بیا سوریه. من به دلیل خطرات احتمالی اجازه خواستنم که فقط سجاد و محمد با من باشند و همسرانشان نیایند که هادی اصرار به همراهی همه اعضای خانواده داشتند حتی قرار بود دختر سجاد که ۸ ماهه است در ایران بماند که همسرم تاکید کردند حتماً او را نیز همراه بیاورم به هرشکل در بیستم اسفند ماه سال گذشته به قصد زیارت حرم مطهر حضرت زینت (س) به همراه فرزندانم به سوریه رفتیم و همسرم توانست خانواده خود را ملاقات کند.

آخرین باری که وی را دیدم دشمن به حرم حضرت زینب (س) نزدیک بود با وجود اینکه شهید کجباف به همراه همرزمانش بسیاری از اطراف دمشق را از تکفیری‌ها پاک سازی کرده بود اما صحنه‌های درگیری با توجه به شیوه جنگ شهری بسیار نزدیک بود.

به اعتقاد من همسرم قصد داشت به مانند واقعه عاشورا که امام حسین (ع) تمام اهل بیت خود را به ارض کربلا برد ما را با وجود تمامی خطرات به سوریه ببرد چنانچه در سوربه که بودیم ایشان خانواده را تا نزدیک‌ترین محل‌های درگیری در سوریه نیز برد تا امتحان خود را پس دهد و حتی سجاد و محمد را یک شبانه روز با خود در صحنه‌های نبرد در مرز سوریه و اسرائیل در منطقه قنیطره همراه کرد و بعد از ۱۰ روز اقامت در سوریه با همسرم به ایران بازگشتیم و دیدار در ایران آخرین دیدار ما بود. البته باید بگوییم تمامی این رفت و آمدها با هزینه شخصی انجام می‌شد و همسرم به هیچ عنوان حقوق و مبلغی بیشتر از حقوق بازنشستگی‌اش دریافت نمی‌کرد.

از آخرین وضعیت پیکر شهید کجباف چه اطلاعاتی دارید؟
گروهای تکفیری پیکر مطهر شهید کجباف را با خود برده‌اند و اهداف پلیدی را از این کار خود دنبال می‌کنند. یکی از اهداف آن‌ها اذیت و آزار بیشتر خانواده است در حالی که ما بر خلاف انتظار آن‌ها هر لحظه مصمم تر و قوی تر خواهیم شد.

اگر می‌دانستید آخرین باری که شهید کجباف را می‌بینید آخرین دیدار است چه جمله ای را به ایشان می‌گفتید؟
اگر می‌دانستم که این دیدار آخرین دیدار است فقط یه او می‌گفتم تا آخر مقاومت کن و نگران ما نباش. من این جمله را نگفتم اما داستانی که از شهادت ایشان تعریف کرده‌اند نشان می‌دهد که شهید کجباف تا آخر مقاومت کرده‌اند؛ به نحوی که حتی با دستور عقب نشینی، با توجه به پراکندگی نیروهای تحت فرمانش مقاومت نموده تا همه نیروها را با خود همراه کند و در این راه نیز به شهادت رسیده‌اند. آخرین باری که از ناحیه ریه مجروح شده بودند مجدد اصرار داشتند که با تمام جراحت‌ها به صحنه نبرد در سوریه بازگردند و از روزی که مورد عمل جراحی قرار گرفت تا لحظه شهادتش فقط ۱۷ روز طول کشید و این مجروحیت آخرین مجروحیت همسرم قبل از شهادت بود.

نبود پدر برای فرزندان هم دشوار است نظر آنان درمورد عزیمت پدرشان به سوریه و نبرد با تکفیری‌ها چه بود؟
بچه‌ها هم بیگانه از ما نبودند و در این خانواده بزرگ شده بودند و مطمئناً نظراتشان به نظر پدر و مادر خانواده نزدیک بوده اما دخترم فاطمه خیلی به پدرش وابسته بود و با این که همه عمرش را تقریباً از پدر دور بود عطش بیشتری برای دیدار با پدر داشت و از همان اول با رفتن پدرش مخالف بود اما این احساس دخترم صرفاً جنبه عاطفی داشت و نه اعتقادی؛ زیرا او نیز با ما در مبارزه با گروهای تکفیری هم عقیده بود و تنها عاطفه‌ی دخترانه‌اش دلیل مخالفت وی بود.

اما پسرها کاملاً با پدر هم عقیده بودند و سجاد همیشه به پدر اصرار داشت که همراهی‌اش کند و حتی خواستگاری هم که می‌رفتیم شرط می‌کردیم که ممکن است فرزندمان بخواهد به مانند پدرش به سوریه برود.

هنگامی هم که خبر شهادت پدرشان را شنیدند فاطمه بی تابی عجیبی داشت و محمد هم بسیار از این خبر محزون و دلگیر بود اما سجاد خیلی در خودش بود و احساسش را بروز نمی‌داد و جلوی ما اصلاً گریه نمی‌کرد اما با گذشت ساعاتی از خبر شهادت همسرم با آمدن اطرافیان و دلداری از سوی آن‌ها فرزندانم کمی آرام شدند و توانستند با خبر شهادت پدرشان کنار بیایند. هر چند نمی‌توان عشق پدر و فرزندی و فراغ را کتمان کرد اما نباید کاری انجام دهیم که دشمن خوشحال شود. ما خوشحالیم که شهید کجباف با داعش مبارزه و ضربات مهلکی را به این گروه تروریستی وارد کرده است و در این راه به شهادت رسیده و همین تلفاتی که به تکفیری‌ها وارد کرده است تسلای خاطر ماست.

مطمئناً تولد فرزندانتان همزمان با جنگ تحمیلی بوده است خاطره ای از این دوران و دوری از همسرتان دارید که از بقیه خاطرات ماندگارتر باشد؟
بله تولد فرزند سومم محمد، درست همزمان با اسارت شهید کجباف در ۲۵ اردیبهشت سال ۶۵ بود یادم میاید در آن تاریخ بیست روزی می‌شد که از همسرم خبری نداشتیم و بعد خبر دار شدیم که ایشان از ناحیه گوش مجروح و به تهران منتقل شده‌اند البته خبر اسارتش را بعد از گذشت ۲۸ سال از آن زمان و یک ماه قبل از شهادتش برای ما تعریف کرد که این تقارن برای من بسیار جالب و ماندگار بود البته من به نبودن همسرم عادت داشتم و حتی هادی برای مراسم خواستگاری محمد نیز نتوانست حضور یابد که قرار شد با هماهنگی، ایشان برای مراسم‌های بعدی حضور رساند که هر بار به دلیل همزمانی مراسم با حضور وی در سوریه نمی‌توانست در مراسم شرکت کند و بعد از عدم حضور ایشان در مراسم عقد فرزندش قرار شد که همسرم حتماً در مراسم عرسی شرکت داشته باشد که برنامه ریزی‌های مراسم عروسی با شهادت همسرم همزمان شد.

زمانی که همسر شما در سوریه مبارزه می‌کردند واکنش اطرافیان به عزیمت ایشان به سوریه چه بود؟
اغلب اطرافیانی که از اقدام شهید کجباف مطلع بودند این اقدام را نقد می‌کردند و حتی وقتی که ایشان بعد از مجروحیت در بیمارستان بستری بودند ملاقات کنندگان نیز ایشان را سرزنش می‌کردند و شهید کجباف در آن حالت که مجروح هم بودند و به سختی تکلم می‌کردند جواب می‌دادند که جبهه ما الان همانجاست و ما با اسرائیل می‌جنگیم و اگر انجا جلوی اسراییل نایستیم باد در خاک خودمان با آن‌ها مبارزه کنیم.

و کلام پایانی؟
نه منتی روی مردم دارم و نه توقعی و نه طلبکارشان هستم و نه ادعایی دارم شوهر من شهید شده است و اگر خدا می‌خواهد پیکر آن باز می‌گردد و اگرحضرت زینب (س) قصد دارد مدافع حرمش را نزد خود نگه دارد و سرزمین مقدس شامات برایش بارگاهی باشد در برابر اراده خداوند قرار نگیرید و پیکر همسرم را معامله نکنید زیرا ما راضی نیستیم کمترین کمک مالی به جنایتکاران داعش شود و هیچ طلبی نیز از دولت و مردم دربرابر این خواسته خود نداریم.

ما حاضر نشدیم برای بازگردان پیکر شهید این ملت هزینه کنیم چطور برای یک مربی فوتبال چند ملیون دلار هزینه می‌کنیم که هیچ نتیجه ای هم ندارد و پول یک کشور اسلامی را هزینه یک فرد غیر مسلمان می‌کنیم چرا در برخی از جریانات اینقدر هزینه‌های اضافی داریم دلیل برگزاری این همه جشنواره‌های پرهزینه چیست؟ چقدر از بازیگران و مطرب‌ها تجلیل می‌شود؟ هنرمندان در ازای بازیگری خود پول می‌گیرند دلیل این همه تجلیل مجدد چیست؟ ما هم طرفدار هنر هستیم، این اقدامات هنر است یا پرداختن به واقعیات جامعه؟ آن شخصی که نقش یک فرزند شهید را بازی می‌کند این همه تجلیل می‌شود. آیا در واقعیت جامعه نیز به این خانواده‌ها توجه می‌شود؟ آن کسی که نقش واقعی را آفریده است به آن توجه می‌شود؟
بهتر است دست اندر کاران این جشنواره‌ها و کسانی که پول این مردم را در زمینه‌های بی محتوا هزینه می‌کنند بیایند و زاغه نشیها، بیمارستان‌ها و واقعیات جامعه را ببینند و ببینند که دختر جوانی را که به خاطر مشکلات مالی از ادامه تحصیل باز می ماندو بیمارانی را که به دلیل بضاعت پایین مالی نمی‌تواند در بیمارستان بستری شود این واقعیات جامعه را ببینند. وقت آن رسیده است که دیگر در لفافه سخن نگوییم.
در خاطرم هست در مسیری که به سمت سوریه می‌رفتیم به طور اتفاقی با دختر بشار جعفری نماینده سوریه در سازمان ملل متحد همراه بودم که کنار من نشسته بود و در بسیاری از موارد با وی هم کلام شدم و در میان بحثمان موضوع حجاب در سوریه را نیز مطرح کردم و گفتم ای کاش مردم سوریه نیز به دین خودشان، در مورد حجاب رفتار می‌کردند و این دستور دینی را بهتر رعایت می‌کردند و او نیز در پاسخ به من گفت: کشور ایران هم در حال حاضر از لحاظ حجاب مثل سوریه شده است در حالی که سوریه رهبری مثل امام خمینی، انقلاب اسلامی و ولایت فقیه نداشته و ندارد در صورتی که شما همه این‌ها را دارید و وضعیت حجابتان در ایران مثل سوریه شده است!
باید پرسید که چه شده است که این همه، ارزش‌ها در ایران پایمال شده چرا از کسی که حجاب اسلامی ندارد به بهانه هنرمندیش تجلیل می‌شود؟ خانمی که با ساپورت و لباس کوتاه در سطح شهر تردد می‌کند، باید بداند این امنیت که او راحت می‌تواند در شهر بچرخد، مدیون چه کسانی است. اگر امنیت نباشد، شعر و موسیقی و سینما و دانشگاه و حتی مزارع سرسبز به چه دردی می‌خورد؟! باید بدانند افرادی با قربانی کردن جان و زندگی و فرزندشان این امنیت را تأمین می‌کنند و انتظار زیادی از مردم ندارند؛ فقط می‌خواهند این راه و این اعتقاد حفظ شود… و صد درد که غیر از مردم عادی، کسانی از مسئولین و مقامات بخواهند وارد این قضایا شوند… چقدر همایش و جشنواره و گل و جایزه و بلیط هواپیما و خرج و هزینه و …

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://safirshushtar.ir/?p=6603

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: