سوال اینجاست: با وجود این که به خوبی میدانیم در دنیای کنونی دسترسی به جریان آزاد اطلاعات برای هر چیزی که فکرش را میکنیم از تفوق سیاسی و نظامی گرفته تا چینش و چیدمان هارمونیک و آهنگین بافتهای در هم تنیدهی فرهنگی، اجتماعی و هنجارهای سنتی و عرف یا رفتارهای بدیع و تابوشکن جامعه در بستر جغرافیایی موجود، یک ضرورت ناگزیر به شمار میرود؛ “ما” دقیقا در کجا ایستادهایم؟
اختصاصی سفیرشوشتر| پاسخ به این سؤال البته مستلزم مسلح بودن به خیلی از دانستنیهای دیگر است.
نخست باید این مبهمات را رفع کرد.
منظور از “ما” چیست؟
این واژهی “ما” آیا در قالب یک حصار محدود تعریف میشود یا میتوان در مبحثی به بزرگی جهان در مورد آن اندیشید و نوشت و آگاهی داد.
یعنی به “ما”ی جهانشمول بیندیشیم یا “ما”ی وطنشمول یا یک درجه پایینتر حتی، “ما”ی شهرشمول.
بگذارید در ابتدای امر به یک “ما”ی ساده و محدود به جغرافیای کوچک در همین ایران ، شوشتر خودمان فکر کنیم و باهم تبادل رأی و نظر داشته باشیم.
در ابتدای نوشته صحبت از یک هارمونی نامتجانس و البته هماهنگی شد که جمع برآیند آن میتواند معرف هویت انسانشناسی و بهتبع آن جمع یا جامعهشناسی مکان یا منطقه موردبحث قرار گیرد.
نام شوشتر وامدار و متأثر از خیلی از پارامترها و شاخصهایی است که در طول تاریخ کهن ایران و جهان ایجادشدهاند، شکوفا شدهاند و بعضاً ماندگار و یا حتی به وادی فراموشی سپردهشدهاند.
جریان سیال تاریخ، موجهای زیادی را بالا و پایین کرده است. شهری که قدمت تاریخی چندین هزارساله دارد میتواند مردمانی نیز با همین سن -نه ازنظر سن تقویمیِ جسمانی بلکه به لحاظ سن معنوی و فرهنگیِ تاریخی- داشته باشد. سؤال دقیقتر اینجاست که علت این فراموشی تلخ “ما” چیست؟
و یا به زبان عامیانهتر “ما” از چه زمانی دچار این درد بیدرمان فراموشی تاریخی شدهایم؟
پاسخ این سوا لات میتواند طیف گستردهای از واژهها را به خدمت گیرد تا بخواهد که مخاطب خود را متقاعد به پذیرش آن کند.
نگارنده اما بر این باور است که سادهترین و کلیدیترین پاسخی که به این پرسش میتوان داد؛ شاید این باشد:
“از زمانی که نوشتن را فراموش کردیم یا نوشتن را فراموشمان دادند”
و البته لازم است که معنای نوشتن را جزئیتر بیان کرد. مراد از نوشتن، تنها قلمی کردن چند ورقه پوست آهو در عهد عتیق یا سیاه کردن برگههای پاپیروس در قدیم و کاغذ در جدید و لوحهای نورانی در مقطع مدرن امروزه نیست؛ منظور این است که نوشتن، خالی از احساسِ “نوشتن برای درک مفاهیم کارآمدی” یا “نوشتن برای ارتقاء موجودیت” و در یککلام “نوشتن برای تحلیل موضوع” شد.
نوشتن تحلیلی، میتواند گرههای کور یک مسئله بهظاهر بغرنج و بسیار پیچیده را بهگونهای، سادهسازی و بازنمایی کند که با اشراف و تسلط بر جنبههای مختلف آن به جستوجوی ابزار و راهکاری برای چیره شدن و حل مشکل موجود پرداخت.
ناگفته پیداست که در وضعیت کنونی تاریخِ شهر برای شناخت دقیقتر بهشدت نیاز به نوشتههای تحلیلی ریشهای دارد.
بافتهای متنوع جغرافیایی شهر و روستا ازنظر ریختشناسی و مورفولوژی، مسائل خرد و کلان فرهنگی با تمام زوایای تودرتوی آن، جریانهای ناب برآمده از نحلههای مذهبی مختلف خصوصاً از پس از پذیرش دین رحمانی اسلام و حتی بحثهای بهروز جامعهشناسی و مردمشناسی که در یک صدسال اخیر بهشدت در تکاپوی کنکاش در جهان بودهاند؛ نیاز به نوشتنهای بیشمارِ تحلیلی – با تأکید چندباره بر جنبهی تحلیلیِ نوشتن- برای برونرفت از وضعیت فعلی دارد.
این مهم تنها به دست و همت نویسندگان و اصحاب قلم و اهالی رسانه بستگی دارد که از خمودگی چندین هزارساله به درآیند و آرمانی بیندیشند و مسائل را از بن ریشهی پنهان تا شاخ و برگ عیان، تحلیل کنند و بنویسند و آگاهی دهند.
باور این سخن چندان سخت نیست که برای درمان یک درد بایستی در ابتدا آن درد را شناخت و تحلیل کرد و سپس راهی صواب یافت و نسخهای شفابخش پیچید.
شهر و کشور نیز بهمثابه یک پیکر، نیاز به طبیبانی جامعنگرِ تحلیلگر دارد تا بهتر ببینند و بهتر بنویسند و وضع بهتری را رقم بزنند.