کد خبر : 8216
تاریخ انتشار : سه شنبه 18 خرداد 1395 - 15:24
716 views

نامداران نیک نام هرگز نمی‌میرند

نامداران نیک نام هرگز نمی‌میرند

 پایگاه تحلیلی خبری سفیر شوشتر:  نامداران نیک نام هرگز نمی‌میرند/ اصغر درویش زاده، مدرس  دانشگاه     بنام خالق بی همتا نامداران نیک نام هرگز نمی‌میرند گاها ضربه چکشی از روی ناآگاهی ضمیر آگاهان را  وادار به ساخت و باز سازی قلعه بزرگ و بلندی می‌کند تا نام نامداری را که میرا نیست بر سر در آن به

 پایگاه تحلیلی خبری سفیر شوشتر نامداران نیک نام هرگز نمی‌میرند/ اصغر درویش زاده، مدرس  دانشگاه    

بنام خالق بی همتا
نامداران نیک نام هرگز نمی‌میرند

گاها ضربه چکشی از روی ناآگاهی ضمیر آگاهان را  وادار به ساخت و باز سازی قلعه بزرگ و بلندی می‌کند تا نام نامداری را که میرا نیست بر سر در آن به بلندای آسمان  و وسعت تاریخ زنده نگه دارند  .

سردار اسعد (۱۲۷۴۱۳۳۶)

حاجی علیقلی خان یکی از روسای معروف بختیاری و یکی از فاتحان معروف تهران در عهد محمد علی شاه قاجار بود.

حاج علیقلی خان پسر سوم حسینقلی خان هفت لنگ ایلخان بختیاری است که در ۲۷ رجب سال ۱۲۹۹ قمری به دست مسعود میرزا ظل السلطان پسر ناصرالدین‌شاه حکمران اصفهان کشته شد. تولد سردار اسعد در سال هزار دویست هفتاد و چهار قمری بوده است و وفاتش در هفتم محرم سنه هزار و سیصد و سی و شش مطابق بیست و سوم اکتبر سنه هزار و نهصد و هفده میلادی در سن شصت و دوسالگی در تهران اتفاق افتاد.

لقب سردار اسعد را ابتدا برادر بزرگ‌تر حاجی علیقلی خان یعنی اسفندیار خان داشت و چون اسفندیار خان فوت کرد حاجی علیقلی خان این لقب را یافت.

پس از وفات مرحوم حاجی علیقلی خان لقب سردار اسعد به پسرش جعفر قلی خان که ابتدا سردار بهادر لقب داشت رسید و سردار اسعد ثالث یعنی جعفر قلی خان در دوره سطنت پهلوی مدتی وزیر جنگ بود در شب ۱۴ ذی‌الحجه ۱۳۵۲ قمری در زندان قصر قاجار فوت کرد و به ظن قوی مسموم شد.

استاد علامه مرحوم محمد قزوینی در یادداشت های تاریخی خود * می‌گوید: من آن مرحوم یعنی حاجی علیقلی خان سردار اسعد را خوب می‌شناختم و در تمام مدت اقامت او در پاریس هفته‌ای دو سه مرتبه او را می‌دیدم و غالباً موضوع صحبت ما از تاریخ بود زیرا که او به تاریخ بسیار علاقه داشت و بعدها دیدم که در تاریخ ایل بختیاری به امر او و به تشویق او مرحوم میرزا عبدالحسین خان ملک المورخین نواده مرحوم لسان الملک سپهر کتاب نسبتاً  مبسوطی جمع کرده که در تهران به طبع رسیده است، بعلاوه به تشویق و دستور او کتاب‌های بسیاری از زبان‌های خارجه به فارسی ترجمه شده مثل سفر نامه‌های شرلی و تاورنیه و مجلدات کتب آبی انگلیسی راجع به ایران، و به دستور او عده‌ای از جوانان بختیاری برای تحصیل به خارجه روانه شده‌اند.

مرحوم سردار اسعد مظهر اخلاق حسنه که برای روسا و زعماء قوم لازم است بود، یکی از روزها که من در منزل آن مرحوم در پاریس بودم و مرحوم معاضد السلطنه (میرزا ابوالحسن خان پیرنیا از وکلای دوره اول مجلس شورای ملی) در اواخر استبداد صغیر به پاریس آمده بود که او را تشویق و تحریک به رفتن ایران و تهیه مقدمات حمله بر تهران نماید نیز در آنجا بود و با هم در این مقوله صحبت‌های مفصل می‌کردند و گویا مرحوم سردار اسعد آن حرارتی را که بایدوشاید برای این عزیمت و رها کردن بهترین زندگی راحتی که در پاریس داشت و رفتن پی مقصودی که عاقبتش معلوم نبود چه خواهد شد از خود نشان نمی‌داد.

یک مرتبه دیدم که مرحوم دکتر لطیف گیلانی (که یکی از شاگردهای طب بود و با اغلب اعیان ایرانی که در پاریس بودند یا از پاریس عبور می‌کردند مراوده داشت و چون مردی بسیار سلیم‌النفس و راست کردار و راست گفتار بود و قیافه بسیار زشت ولی بسیار جذاب و مطبوعی داشت همه او را دوست می‌داشتند و مرحوم سردار اسعد نیز خیلی به او محبت می‌ورزید)، باری یک مرتبه دیدم مرحوم دکتر لطیف که در آن مجلس حضور داشت بغته آثار نهایت درجه غضب  در صورتش پیدا شد و چشم‌های سرخ و رگ‌های گردن منتفخ و کف بر دهان  رو به سردار اسعد مرحوم کرد و گفت تو چطور راضی می‌شوی که اینجا در پاریس در این آپارتمان مشغول ((مترس)) بازی و گردش و تفریح  و تئاتر رفتن باشی و محمد علی میرزا { با چند دشنام رکیک در حق او } ایرانیان را در تهران شکم پاره کند و طناب بی اندازد و مردم را توی چاه زنده زنده دفع کند؟ هیچ خجالت نمی‌کشی، هیچ وجدان نداری، هیچ شرم و حیا نمی‌کنی؟ و بسیاری از عباراتی به همین قبیل که اکنون به خاطر نمانده است، و همه را با لفظ ((تو)) خطاب می‌کرد نه به لفظ ((شما)).

من در جای خود خشک شدم و فوق‌العاده از این نوع مخاطبه شرم زده و مضطرب گشتم و نیز برای دکتر لطیف مشوش شدم و منتظر بودم که مرحوم سردار اسعد یا یکی از آن همه اقارب و خویشاوندان متعدد بختیاری او که همه نشسته یا ایستاده حضور داشتند به او صدمه بزنند اما با نهایت تعجب دیدم که مرحوم سردار اسعد تمام این سخنان زشت را شنید و اصلاً و ابداً آثار غضب یا ادنی تأثر و تغییر حالتی در چهره‌اش به وجه من الوجوه مطلقاً و اصلاً ظاهر نشد و همچنان در نهایت آرامی و سکوت و تمالک نفس با قیافه نجیب خود روی صندلی نشسته اندکی چشم‌های خود را به‌طرف پایین انداخت کان لم یکن شیئا مذکورا و همچنین تمام خویشاوندان او به متابعت او.

من آن‌وقت دانستم که آنچه ما شنیده و خوانده بودیم که یکی از شرایط اساسی ریاست واقعی و سیادت حقیقی حلم و اناه و تحمل و بردباری است معنی این سخن چیست و حکایاتی از این قبیل‌ها که در خصوص حلم احنف بن قیس تمیمی و امثال او در کتب تواریخ و ادبیات خوانده بودیم به‌کلی راست و درست بوده است نه افسانه و ساختگی، رحمه الله علیه رحمه واسعه.

آری این تندیس همین مردی است که تمام رفاه و صفای فرنگ را به خاطر رهایی مردم کشورش از حکومت جور به لقاء اش بخشید و با مشقاتی خود را به ایران گرفتار در فلاکت آن روز رساند و یکی از مهم‌ترین بانیان انقلابی شد که ارمغانش شد آشنایی با مفاهیمی چون آزادی، قانون اساسی، مجلس، آزادی انتخابات و … که با آن انقلاب مطرح و رسمیت یافت و اصل قانون اساسی و مجلس با آثار سیاسی مهمی همراه بود.

در پایان باید گفت باکی از چکش به دستان بی خرد نیست چرا که مردمان ایران زمین بیدار، هوشیار و هنرمند و سازنده‌اند باید مواظب قلم به‌دستان ناآگاه به تاریخ معاصرمخصوصا تاریخ مشروطیت بود. چرا که حتی واکنش وارثی (دکتر محسن رضایی) که به تندیس اجدادش تعدی شده را مورد هجمه و حمله قرار می‌دهند اما این قلم به‌دستان تاریخ خود نوشته خوان بدانند که هزاران سردار اسعد نه برنو به دست بلکه قلم به‌دست، حافظ دین و ایران پرست وجود دارد که از نسل آفتاب هستند. این را بدانند که با چکش و قلم شکسته خود نمی‌توانند جلو درخشش آفتاب را بگیرند.

اصغر درویش زاده، مدرس  دانشگاه

* از یادداشت های تاریخی استاد علامه محمد قزوینی، مجله یادگار،  شهریور – مهر ۱۳۲۷

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

مجید شنبه , ۲۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۵:۱۳

سلام
اینکه دستکش بدست کنیم و کرم ضد آفتاب به صورت بمالیم و سپس با ژست ملی گرایی گذشته پر افتخار نیاکان خود را به رخ حال و آینده بکشیم هنر نیست .
باید قدری از داشته های خودمان بگوئیم . داشتم داشتم که ثروت محسوب نمیشود .
در حال حاضر وظیفه ما در قبال بزرگانی که در حصر و بند هستند اعم از سیاسی و فرهنگی و مذهبی چیست !؟ اینکه غیرت و مردانگی گذشتگان را بروز رسانی کرده و خود بهره ای نبریم بنظر من بطالت عمر است .

انتخاب سردبیر